در خدماتی که در دکوراسیون داخلی دکوراهوم، نظیر اجرای پارچه به روی دیوار به صورت پارچه کوبی دیوار،دیوارپوش پارچه ای ، دیوارکوب پارچه ای ، لمسه کاری و لمسه دوزی روی دیوار ،پارچه دیواری و کاغذ دیواری پارچه ای صورت میگیرد،پارچه از اجزای اصلی این خدمات است که لازم است در مورد پارچه بافی در ایران و جهان اطلاعاتی بدست آوریم:
تاریخچه بافت پارچه در ایران و جهان
هنر بافندگی از قدیمترین هنرها است. بشر در مقابل آسیبهای عوامل جوّی و طبیعی نیازمند چیزی است که بتواند بدن او را محفوظ نگه دارد. برای این منظور ابتدا از پوست حیوانات برای خود لباس تهیه کرد، و پس از آن رفته رفته پارچه بافت.
*با کشف الیاف پنبه و ابریشم و کتان و غیره تولید انواع پارچه آغاز شد و بشر به تدریج در این صنعت چنان پیشرفت کرد که آن را در زمره هنرهای ظریفه در آورد.
با تحقیقات و اکتشافاتی که جدیداً در خرابههای شهر ممفیس به عمل آمده ثابت گردیده که تولید قدیمترین پارچهها در کشور باستانی مصر بوده است. در مقبرۀ «تحوطمس چهارم» و «نوتغنجآمون» پارچههای نفیسی به دست آمده که به رنگ سبز و ارغوانی است و تصویر گاو مقدس (آمُن) روی آن طرح شده است.
در کاوشهای دیگر، آثاری ارزنده از این هنر در مصر قدیم پیدا شده که نیز نشان دهندۀ تمدن پیشرفتۀ آن ملت است.
* اخیر یکی از استادان دانشگاه «هاروارد» آمریکا اعلام کرد در پاکستان غربی واقع در ده «هندو» آثاری کشف شده است که نشان میدهد سه هزار سال قبل از میلاد مسیح یعنی پنج هزار سال پیش، از پنبه برای تهیۀ لباس استفاده میشده است. این استاد آمریکایی میگوید بافت پارچههای پنبهای در پنجهزار سال قبل، کاملاً در آنجا متداول بوده است.
* قدیمترین پارچههای ابریشمی به وسیلۀ چینیان بافته میشده است. در سال ۲66۰ ق.م. «سیلین شی» همسر «هوانگتی» - امپراتور وقت - به پرورش کرم ابریشم پی برده و مردم را به بافت پارچههای ابریشمی تشویق کرده است. اولین کسی هم که دستگاه سادهای برای حریربافی اختراع کرد این بانوی هوشمند بود. از آن پس، روز به روز، در تکمیل و اصلاح آن کوشش شد تا به صورت کنونی در آمد.
پرورش کرم ابریشم و بافت پارچه از پیلۀ آن از اسرار مهم به شمار میآمد و طبق قوانینی که در کشور چین وضع شده بود مجازات فاش کردن این هنر اعدام بود. بدین ترتیب سالیان درازی این هنر ویژۀ آن کشور بود، تا این که بر اثر يك ماجرای عشقی پرده از روی این راز برداشته شد، به این ترتیب که يك شاهزاده خانم چینی که به این کار آشنا بود عاشق يك امیر هندی شد و به همسری او درآمد. این خانم برای اثبات علاقه مندی خویش به همسرش، تعدادی کرم ابریشم و مقداری تخم توت از چین با خود به هندوستان برد و به وسیله آنها امیر هندی را با روش تولید ابریشم آشنا کرد. در کوتاه مدتی این صنعت در هندوستان رواج کامل یافت. همچنین این هنر از چین به کره و ژاپن رفت. ژاپن در ۲۰۰ سال قبل از میلاد عدهای را جهت تحصیل صنعت نوغان به چین فرستاد. این عده، در جهت تحصیل، کاری از پیش نبردند ولی موفق شدند که چهار دختر چینی را فریفتۀ خود ساخته با خود به ژاپن برند. با اطلاعاتی که از اینان از رموز پرورش نوغان گرفته شد، این صنعت را ژاپنیها آموختند و از آنجا به هندوستان و ایران و سایر کشورهای آسیا و اروپا بردند (نك: پیرنیا، ایران باستان). به روایت دیگر (نك: مجلۀ زن روز شماره صد و پانزده)، عشق یك شاهزاده خانم چینی به شاهزادهای ایرانی باعث آشنایی ایرانیان با پرورش کرم ابریشم شد.
آنچه مسلم است این است که ابریشم، حداقل ۵۰۰۰ سال پیش، در کشور چین وجود داشته، زیرا به قرار شواهد تاریخی در حدود سه هزار سال قبل از میلاد مسیح یک کارخانۀ ابریشم کشی و بافت دولتی در آن کشور بوده است. ظاهراً در آن دوران اهمیت ابریشم در چین تا آنجا بوده که ملکۀ چین شخصاً کارخانه را سرپرستی میکرده است. مردم چین، همه ساله در بهار، طی مراسمی باشکوه برای الهۀ ابریشم جشن میگرفتند و نذر و قربانی تقدیم میکردند.
به زودی نوغانکاری از انحصار خارج شد و در امپراتوری چین عمومیت یافت. در آن ایام تخم نوغان و الیاف ابریشم، پرارزشترین کالا بود و در بازارهای تجارت به نام «پول ابریشم» وسیلۀ دادوستد بود. با همۀ شهرت و محبوبیتی که ابریشم داشت چینیها موفق شدند ۳۲۰۰ سال اسرار پرورش کرم ابریشم و ابریشمکشی را از جهانیان پوشیده دارند. بازرگانان برای صدور ابریشم، نیاز به کسب اجازۀ خاص از امپراتور داشتند. به همین مناسبت هم بود که مصر و یونان باستان با تمدنهای درخشانی که داشتند ابریشم را نمیشناختند و از راز تهیهاش بی خبر بودند. در سرآغاز عصر امپراتوران روم بود که تازه ابریشم به عنوان یک کالای تجارتی وارد معاملات اروپا گردید.
مورخان نوشتهاند: امپراتور کالیگولا اولین فرد رومی بود که جامۀ ابریشمی پوشید و به همین مناسبت هم لقب مفتخره (سِریکاتوس) روی او گذاشته شد.
مورخ دیگری نوشته است، پارچه ابریشمی به قدری در روم گران و نایاب بود که قیصر اُورِلیانوس، با تمام ثروتی که داشت، باز قادر نشد به زودی آرزوی همسرش را برآورد و برایش جامهای ابریشمی بخرد.
* ورود ابریشم چین به بازارهای جهان، مصادف با افتتاح جادۀ معروف ابریشم بود. این جاده از چین شروع میشد و تا آسیای مرکزی و باز هم دورتر، یعنی تا منتهی الیه کشورهای امروزی افغانستان، ایران، سوریه، ترکیه و قلمرو امپراتوری بیزانس ادامه مییافت. این جاده قدیمترین، طولانیترین و پر اهمیتترین جاده است که تاریخ سراغ دارد. کاروان ابریشم در مسیر خود با ملل و افکار مختلف آشنا میشد و مبادلات فرهنگی وسیعی انجام میگرفت.
* قرن دوم بعد از میلاد برای چین قرن از دست دادن اسرار ابریشم شد زیرا شاهزاده خانمی چینی که عاشق یک شاهزادۀ ایرانی شده بود، تصمیم گرفت برای ازدواج با معشوقش به ایران فرار کند. موقع فرار مقدار زیادی تخم نوغان لای گیسوانش مخفی کرد و با خود به وطن جدیدش آورد. و از آن پس، در ایران و هندوستان، پرورش کرم ابریشم رواج یافت. و ابریشم ایرانی اندکی بعد اهمیتی برابر ابریشم چینی پیدا کرد. سیصدسال بعد از این ماجرا، کرم ابریشم به اروپا رسید. البته تاریخ دقیق آن، ضبط نشده است، و تنها نوشتهاند در سال 527 بعد از میلاد، دو کشیش نسطوری، مقداری تخم نوغان را در عصای توخالی خود ریخته و به طور قاچاق از ایران، برای امپراتور ژوستینین، سوغات بردند. اندکی نگذشت که ابریشم کشی در امپراتور روم نیز رونق یافت، و تا قرن دوازدهم، قسطنطنیه، مهمترین بازار ابریشم مغرب زمین بود. اما وقتی شهر در طی چهارمین دورۀ جنگهای صلیبی به دست دوگن دوندالو ویران گردید، فاتحان، تخم نوغان و اسرار پرورش کرم ابریشم و ابریشم کشی را به عنوان گرانبهاترین غنایم جنگی با خود به ونیز بردند و از طریق این شهر بود که چندی بعد پرورش کرم ابریشم در سراسر ایتالیای عُلیا عمومیت یافت. با همۀ اینها چین طی قرنهای متمادی برتریاش را از نظر مهمترین تولید کنندۀ ابریشم خام از دست نداد، تا اینکه اخیراً ژاپنیها در این راه قدم گذاشتند و طی چند سال تولید کنندۀ متجاوز از هفتاد درصد ابریشم خام دنیا شدند.
* هرچه بر عمر تاريخ افزوده میشد محبوبیت پارچههای ابریشمی برای تهیه جامههای لوکس بیشتر میگردید، به طوری که فقط يكسال بهای ابریشم خام دوبرابر شد، یعنی یک پیراهن ابریشمی قیمتی معادل يك پالتو پوست مینک امروزی پیدا کرد.
* در عصر هخامنشیان، مغربیان پنبه را نمیشناخته و زراعت آن را نمیدانستند. «ورُون» مورخ یونانی میگوید پنبه اصلش از هند است و از زمان سلطنت داریوش به بعد کشت پنبه در نواحی باختر و خاور کشور ایران رواج گرفت. چون مغربیان آنرا لطیفتر از پشم یافته بودند، پارچههای پنبهای بین آنها رواج کامل پیدا کرد و باعث شد که کارگاههای ریسندگی و بافندگی پنبه در «سند» و باختر توسعۀ عظیمی یافته، تدریجاً یکی از مهمترین صادرات آن ایالت به مغرب زمین شد. (نك: ایران باستان)
* به روایتی دیگر، برای اولین باری که بشر از پنبه استفاده نموده است تاریخ مشخصی وجود ندارد و قدیمیترین سابقۀ استفاده از نسوج پنبهای ، مربوط به ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد است که توسط کاوشهای باستان شناسی در شبه قارۀ هند بدست آمده است. در کشور پرو نیز پارچۀ پنبهای مربوط به ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد کشف شده است.
* اگر چه به طور دقیق معلوم نیست که کدام کشور برای اولین بار، طرز تهیۀ نخ از الیاف پنبه را آموخته، مسلم است که هندوستان پیشرو صنعت ریسندگی و بافندگی بوده است.
* کشت پنبه از قرن هشتم میلادی، در یونان شروع شده و به تدریج به سایر کشورهای اروپا برده شده است. در قرن دهم پارچههای خوبی در اروپا تهیه میشد که با پارچههای وارداتی از شرق رقابت میکرد. در قرن دوازدهم و سیزدهم، تجارت بین شرق و غرب، بار دیگر رونق یافت و پنبه به صورت مهمترین کالای تجارتی از شرق به کشورهای اروپایی آورده شد و صنعت نساجی در اروپا رو به توسعه نهاد. در قرن هفدهم شرکتهای جدیدی برای واردات انواع منسوجات از هندوستان، در انگلیس و هلند و فرانسه شروع به کار کردند. در همین ایام، صنعت نساجی در انگلستان رو به پیشرفت بود، به طوری که در پایان قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم، انگلستان به صورت کشور صادر کنندۀ پارچههای پنبهای در آمد، در نیمۀ قرن هجدهم با وقوع انقلاب صنعتی در انگلستان، صنعت نساجی بیش از پیش پیشرفت کرد و این امر باعث شد که بسیاری از کشورهای دنیا بخصوص آمریکا به فکر تولید هرچه بیشتر پنبه بیفتند و با کشف ماشین پنبه پاک کنی (جين GIN)، تولید پنبه با سرعت بیشتری رو به افزایش نهاد، به طوری که میزان تولید پنبۀ جهان در ۸۰-۱۹۷۹ حدود 2/14 میلیون تن و در سال ۸۱-۱۹۸۰ حدود 8/13 میلیون تن بوده است. کشورهای تولیدکنندۀ پنبه، در حدود 60 کشور میباشند که بیشترین مقدار از این تولید به سه کشور زیر تعلق دارد:
1. شوروی با تولید ۲۱٪ پنبه جهان
۲. آمریکا با تولید ۱۸٪ پنبه جهان
3. چین با تولید ۱6٪ پنبه جهان
* تولید ابریشم ابتدا، همانطوری که گفته شد، از چین بوده است. چینیها غالباً ابریشم را کلاف کرده و به خریداران عرضه میکردند. معبر مشهور این تجارت به قول «تراوُ فیراست» مورخ مشهور، راه «سغد» و باختر بود، بعد طریق دریا را پیش گرفت و جاده سُغد وقتی اهمیت داشت که امنیّت برقرار بود.
چنانکه از تحقیقات برخی از دانشمندان قرن اخیر برمی آید باتوجه به آثاری که بهدست آمده، قبل از هخامنشیان، هم در آسیای وسطی خصوصاً سُغد، تربیت نوغان معمول بوده است.
* با توجه به سالنماهای چین کُهن، ایرانیان، تجارت ابریشم را به خود اختصاص داده بودند که این مطلب مورد تأیید مورخین رومی نیز میباشد.
* ابریشم چین هرچند به طور بافته هم فروخته میشد ولی اکثراً به صورت کلاف عرضه میگردید. ابریشم در کارخانههای بلخ، همدان، شوش و بسیاری از ایالات دیگر هم بافته میشد. پارچههای حریر ایران مشهور آفاق و نزد یونانیان ضرب المثل بوده است.
* «دیودور» در کتابی که راجع به صنایع دورۀ هخامنشی نوشته است، میگوید: منسوجات و بافتههای ایران در عهد هخامنشی بیمانند و تمام کشورهای دنیای آن روز مشتری آن منسوجات بودند، و ایرانیان انواع پارچههای ابریشمی و پشمی و کتانی را با رنگهای مختلف میبافتند. وی مخصوصاً اظهار میکند که لطافت پارچه و طرح و رنگ آمیزی آن هر صاحب ذوق سلیم را جذب میکرد. نویسندگان یونانی هم این نکته را تذکر داده اند که مخملهای پشمی و غیرپشمی با رنگهای مختلف و پارچه های کتانی این را بی اندازه مطلوب بوده است.
* قالی و قالیچۀ ایران هم از عصر هخامنشی شهرت داشته است. «پلوتارك» مینویسد از جمله غنائم شوش که به تصرف اسکندر درآمد فرش مخملی بود که پنجهزار تالِنت طلا میارزید و با آنکه آن روز ۱۹۰ سال از بافت آن میگذشت هنوز در خوبی و مرغوبی فرقی نکرده و مانند روز اول بود. چنانکه «پلیبیوس» مورخ میگوید غالباً صنایع ظریفه، مخصوصأ بافت پارچه، را کارگاههای زنانه برعهده داشتهاند. «هُماشهر» (هماشترا) زوجۀ خشایارشا به دست خود پارچههای لباس شاه را میبافت. بازدیودور میگوید از «فنیقیّه» متاعی میآوردند که آنرا از صدف مخصوص گرفته و با طلا ترکیب میکردند و اروپاییها آنرا «پورپر» و ما ارغوان مینامیم. این ارغوان بسیار پربها بود و پارچههایی که از آن رنگ و صیقل میگرفت بسیار گرانبها و براق بود. گویا این پارچهها را ایرانیان آن روز پرند و پرنیان میگفتند. بهترین پارچههای ارغوان را، ایران آن روز، به مصرف داخلی خود تخصیص میداد. زیرا البسۀ پادشاه و ارکان دولت و خلعتهای درجۀ اول از این پارچه بوده است. بعدها دولت روم نیز این رسم را از ایران یاد گرفت.
دیگر شهرهایی که صنعت پارچهبافی آن اهمیت داشت عبارتند از «ورگانا» (گرگان)، سیلسی (کرمان)، پارس، ماد، پارتا (خراسان)، عراق عرب و آذربایجان.
«هرودوت» مینویسد اغلب لباسهای شکار سلاطین و بزرگان هخامنشی از پارچههای «مادی» بوده است از این مطلب معلوم میشود که در آن زمان در شمال کشور ایران هم پارچههای خوبی میبافتند که در دربار هخامنشیان معروفیت تامّی داشته است.
«گزنفون» سردار بزرگ اسپارت که خود شخصاً چند سفر سیاحتی و یك سفر جنگی به ایران کرده مینویسد «پارچههای پارسی به اندازهای نفیس و قشنگ است که هنگامی که در یکی از شهرهای ایران (سیلسی) بودم از دکانی مقداری پارچههای گلدار خریده و به یونان آوردم، آنها را شاهزاده خانمهای یونانی به قیمت گزافی از من خریدند و به جای زیور و زینت در اتاقها و تالارهای مجلل خود نصب کردند».
وی در جای دیگر مینویسد «وقتی که به مصر رفته بودم در تالار قصر سلطنتی ممفیس چند قطعه پارچه دیدم که در قابهای طلاکوبی گذاشته بودند». از این سطور هم میتوان پی برد که بافت پارچههای ایران به قدری نفیس بوده است که در کشورهای بیگانه آن را زینت تالارهای خود میکرده اند.
پردههای نفیس عمارات «پرسپولیس» و «پاسارگاد» که تمام مورخین متفقاً آن را ذکر کردهاند نیز جزو پارچههای نفیس این دوره است.
چنانکه از نوشتههای اغلب مورخین برمی آید پارچههای بسیار ظریفی که تارش نقره و پودش از طلا بوده در ایالت «سیلسی» (کرمان) بافته میشده و این پارچهها درخشندگی ویژهای داشته است.
* برابر شواهد و مدارک تاریخی، ایرانیان، در بافتن ترمه، برك، قناویز، باسمه، زری، گلابتون و قالی چنان تبحری داشتند که در زمان هارون الرشید خیاطهای خراسانی به بغداد احضار شدند تا طرز تزیین پارچه و تهیه البسه را به اعراب آموزش دهند.
* «پلوتارك» مینویسد از جمله پارچههای دوره اشکانی که به روم صادر میشده، پارچههای سمی است که از کالاهای مخصوص به ایران بوده و در ممالک روم و آفریقای شمالی به بهای گزافی فروش میرفته است قالی و قالیچه و انواع پارچههای پشمی و شالهای بافت ایران به ممالك
مغرب صادر میشده است.
* یونانیان چون در آب و هوای معتدل مدیترانه زندگی میکردند، چندان به لباس پوشیدن اهميت نمیدادند منتها بانوان یونانی، چون به زیبایی و شيك پوشی علاقۀ مفرطی داشتند، به پارچههای زیبا و خوشبافت ایرانی بسیار تمایل داشته و سرانجام چند نفر از آنها به ایران و مصر سفر کرده، اصول بافندگی را فراگرفته و به پارچه بافی پرداختند. هم اکنون در موزۀ «لوور» چند قطعه از این پارچههای یونانی موجود است.
* رومیها در دانستن صنعت بافندگی مانند یونانیان چندان همت و ذوقی از خود نشان نمیدادند (مثلاً ابریشم را کُرکی تصور میکردند که بر صفحۀ برگ درختی در چین میروید)، ولی به هر صورت آنها هم در این کار دستی داشتهاند. از جمله منسوجاتی که در موزۀ قصر واتیکان موجود است پارچههایی است که متعلق به «کارتاژ» و «قرطاژنه» است. و نیز پارچههای نفیسی بهدست آمده که بافت شهر «پمپیی» است. که روی یکی از آنها صورت «ژولیوس» سردار مشهور را در حالی که کنار اهرام مصر ایستاده و وزیرش در زیر پای او افتاده، نقش شده است.
رومیها هم عمدۀ منسوجات خود را از ایران (و هند) تهیه میکردهاند.
* در زمان ساسانیان پارچههای بسیار لطیفی از پشم و کرك و ابریشم در ایران بافته میشد. فیروزآبادی مینویسد کشت پنبه نیز در این دوران در همۀ ایالات مخصوصاً خراسان معمول بوده است.
«هوارد» مورخ مشهور فرانسوی مینویسد: «در زمان ساسانیان دیبا و اتسفای شوشتری پوشاك بزرگان عالم بود و خریداران بسیار داشت و نیز در شوشتر و بلاد دیگر خوزستان نوعی پارچه از پر مرغ ماهیخوار و از پر قو و کرك آن درست میکردند که پربهاترین منسوجات و در لطافت و ظرافت بی مانند بوده است.
«آمین رموزه» تاریخ نویس رومی هم مینویسد: «انواع چیت و پارچههای گلدار و یا منسوجاتی که روی آن صورت آدمی و حیوانات را طرح میکردهاند از ایران به اروپا میرفته است.
«راولنن» مورخ رومی مینویسد در زمان ساسانیان قالی و قالیچه و انواع منسوجات ابریشمی و پشمی از ایران به دیگر کشورها مخصوصاً روم حمل میشده و ابریشم چین نیز از راه ایران به مغرب زمین میرفته است. ایرانیان حتی حق گمرکی که آن زمان موسوم به حق راه بوده است از بازرگانان چینی میگرفتهاند.
ظن غالب این است که اهالی باختر و سُغد در زمان ساسانیان، طریقۀ تربیت کرم ابریشم را نیکو میدانستهاند. «پرکوبیوس» مورخ مشهور روس هم این مطلب را تذکر میدهد. لیکن چنین معلوم میشود که چون ابریشم سُغد برای تجارت و صادرات مکفی نبوده است، کمبود آن را از چین، تا چند قرن بعد از اسلام به ایران و روم وارد میکردهاند.
* پارچههای دورۀ اسلامی، در آغاز، غالباً حریر سیاه و کتان است که روی آنها نقش گیاهان و گل و شیرهای نشسته است. حاشیۀ این پارچهها اغلب آیات قرآنی و شعر است. بعدها که خلافت به بنی امیه و بنی عباس رسید سادگی دورۀ خلفای راشدین از بین رفت و درباری مانند دربار ایران و هند در بغداد تشکیل شد و صنایع زیبا و بدیع که لازمۀ تمدن عالی و شکوه و جلال درباری بود ترقی کرد از جمله هنر بافندگی در بغداد، قاهره، صوفیه، قرناطه، اندلُس، و بیشتر شهرهای ایران رونق یافت.
ایرانیها نه تنها در نسج شناسی و طرز اختلاط و امتزاج نخها (تكنيك بافت) مهارت و آشنایی کامل داشتهاند، بلکه در طراحی سن سلیقۀ خاصی داشتهاند. در رنگ آمیزی و استفاده از رنگهای طبیعی و نباتی مانند روناس، پوست گردو، پوست انار و ریشه و پوست و برگ نباتات دیگر هم مبتکر بوده و بهترین و ثابتترین رنگها را برای مواد نسجی تهیه میکردهاند.
* در دوره صفویه صنف نسّاج (جولا) اتحادیههای صنفی و تشکیلات فنی داشتند و عملیات مختلف نساجی مانند نقشه کشی، آهار و چله کشی، طراحی بافندگی، رنگرزی، چاپ باسمهای و غیره هريك به وسیله استادکاران مربوطه و در نتیجه در زمانی کمتر، کاری بیشتر و تمیزتر انجام میگرفت.
* استیلای مغول طراحی پارچه را به طور کلّی تغییر داد. نقشهایی که از پیش از اسلام رواج داشت متروك شد. ترکیبها و تصاویر همه از رواج افتاد. رنگ روشن، و حتی گاهی سفید، که برای زمینۀ طرحها انتخاب میشد تا طرح و شکل را برجستهتر جلوه دهد دیگر به کار نرفت و به جای آن، رنگهای تند و تیره، برای زمینه، معمول شد که مجموعاً به کلی بیبرق است. تنها وسیله، برای ایجاد برجستگی و تضاد، که همۀ هنرمندان بدان متوسل شدند به کاربردن الیاف فلزی بود (یعنی رشتههای طلا که دور ریسمان میپیچیدند). روش کار هم تغییر کرد. پیش از آن پارچهها، رنگ روشن و کدر داشت و گاهی اطلس بود، اما از این پس پارچههای راهراه معمول شد. همِّ هنرمندان مصروف این بود که در نظر اول نفاست پارچه آشکار شود. نقشهای شاخ و برگ نیلوفر و جانوران و پرندگان عجیب چینی یا پرندگان دیگر به کار رفت. این نقوش در طرح پارچه تکرار میشد و اغلب چنان در کنار هم قرار میگرفت که بیننده احساس حرکت مورب میکرد. سبکی که در تمام دورۀ استیلای سیاسی و فرهنگی مغول ادامه داشت کم وبیش یکنواخت و یکسان بود. اصل و منشأ طرحهای این دوره غالباً نامعلوم است. در دورۀ سلطنت تیموریان طرح پارچهها ظریفتر و گیراتر و از حیث ترکیب گستردهتر شد.
* برای لباسهای درباری دورۀ صفویه، یکی از انواع پارچه که رواج بسیار داشت زربفت بود. این پارچه متنی محکم داشت و از رشتههای طلا و نقره، یکی در میان و راهراه، بافته میشد. نقش گلهای آن را از ابریشم براق نرم نزديك به رنگ متن مییافتند. بلبلی نسبتاً بزرگ یا آهویی کوچک یا پروانهای به اندازۀ طبیعی، از نقوش معمول این پارچههاست. بافتن بعضی نقوش کوچک یا الیاف طلا روی زمینة نقره، بر جنبۀ تجملی پارچه میافزود.
از مختصات دیگر پارچه بافی این دوره، تافتههای سنگین و چین خورده است که با همین شیوه بافته شده و گل و بتهها، با فواصل بیشتر از حدّ عادی، بر آن نقش و کنارههای آن به قیطانهای فلزی محدود شده است. رنگهای رایج این دوره عنابی روشن و آبی فیروزهای است اما رنگهای ملایمتر مانند گلبهای، آجری، قهوهای، خاکستری، و بنفشهای عادی نیز معمول بوده است. دو ابتکار فنی در این دوره به وجود آمد که مایۀ پیشرفت هنر نسّاجی شد یکی پارچۀ چندتابی و دیگری مخمل. پارچۀ چندتایی پارچهای است که در آن دو یا چند پارچۀ ساده چنان درهم بافته شده که گویی هر یک مستقل است اما به طوری با هم جور شده است که طرح و گل و بته را برجسته و روشن جلوه می دهد. این طرز پارچهبافی که در آن دست هنرمند بازتر است، برای ساختن دشوارترین تصاویر به کار می رفت. بزرگترین استاد این هنر غیاث الدین علی یزدی است که می توان او را از بزرگترین استادان بافت، در همۀ ادوار، داست. این استاد با آمیختن سه پارچه به رنگهای سبز و سرخ و سفید، قابهایی ایجاد کرده که نقش گلها و پرندگان و جانورانی را دربردارد. غیاث الدین در هندوستان و عثمانی هنرش مشتری و خریدار بسیار داشته است. پارچۀ اطلسی از این استاد، لیلی را نشان می دهد که در هودجی روی شتر از بیابان می گذرد و دلدادۀ او مجنون با تن نحیف در کناری نشسته و با ددان الفت گرفته است. اطراف این مجلس را گل و بتههایی که در نسّاجی معمول است فراگرفته است. این استاد در مخملبافی هم سرآمد است. شیوۀ طراحی غیاث الدین از طرحهای قرن دهم که دورۀ اول سلطنت صفویان است اقتباس شده است.
دورۀ دوم هنر صفوی در زمان شاه عباس اول به رهبری نقاش زبردست او رضای عباسی رونق و رواج گرفت. سبك خاص و ممتاز او که با غياث الدین تفاوت بسیار داشت در طرح انواع مخملها مورد استفاده واقع شد. در این شیوه به جای آن که نقشهای کوچکی رسم شود که در یک طرح کلی و حرکتی مشترك با هم رابطه و تناسب پیدا کنند، تصویرهای بزرگی طرح میشود. نقوش فرعی تنها برای پر کردن فضای خالی به کار میرود. یکی از نمونههای بارز این سبک که به دست یکی از شاگردان متعدد او ایجاد شده و با آنکه چندان برجسته و مرغوب نیست از روی بی توجهی جزءِ آثار خود استاد به شمار رفته است مخملی است که از گنجینۀ سلطنتی جیپور به بازار رسیده است. بافت این پارچه زیبا و رنگ آن دلاویز و ترکیب طرح کاملاً دقیق و منظم است. بافندگان یزد، که غیاث الدین پیشوای ایشان بود، در ساختن پارچههایی تخصص داشتند که یک گیاه پرگل (اغلب سوسن و گاهی لاله)، نقش اصلی آن بود و دور آن را هلالی شبیه به طاق محراب میگرفت. مخملهای گرانبهای دیگری نیز در هندوستان بافته میشد. و از روی قراین چنین برمیآید که بافندگان یزدی را برای کار در دستگاههای نساجی به هند دعوت میکردهاند. نسبت دادن بعضی از این انواع به طور خاص به یکی از دو کشور هند و ایران کار بیهودهای است. اما سرخی رنگ یکی از این طرحهای گل لاله و ظرافت حاشیۀ آن با مقایسه با درشتی طرح متن به خوبی نشان میدهد که بافنده آن مدتی در سرزمین هندوستان ساکن بوده است. زیبایی ظاهری و اثر آنی طرحها ثابت میکند که ذوق و سلیقه پادشاهان مغول هند در ایجاد آنها مراعات شده است. از این قطعات غیرمشخصتر، قلمکاری است که در طرح آن درختان موهوم و جانوران ظریف و گلهای نسبتاً معمولی و نقوش قراردادی به رنگهای سبز تیره و قرمز روشن و دو نوع بنفش به کار رفته است. شکل درختها و جانوران و شیوۀ رنگ آمیزی، کاملاً هندی است اما نظیر آن را در آثار دیگر هندی با آنکه نمونۀ پارچههای نخی آن فراوان است نمیتوان یافت. البته جنبه تزیینی و مهارتی که در طراحی و بافندگی آن کار رفته است قابل انکار نیست. طرحی که روی یک پیراهن غیر معمولی به کار رفته در واقع نمونهای از هنر تذهیب کتاب است نه هنر نساجی، زیرا که خانهها و مربعات میان خطوط آن همه پر از نوشتۀ آیات قرآن و ادعیه است که برای منظور خاصی به جای صفحۀ کتاب روی پارچۀ پیراهن نقش شده است. با این حال باید اذعان کرد که به کار بردن هنر خطاطی در این مورد بسیار با موفقیت توأم بوده و جنبه قداست و ایمان در این پیراهن گرانبها به خوبی جلوه کرده است. کسی که این پیراهن تقوی را با آیات و ادعیهای که بر آن نقش است دربر داشته البته با خضوع بیشتری به درگاه خداوند عبادت میکرده است. مهارت و بلندنظری و مواد مناسبی که در کارگاههای دوران صفوی بود هنر بافندگی را در سراسر قرن آخر آن سلسله که ایران از نظر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی رو به زوال بود، همچنان در ترقی نگاه داشت. حمله افغان به ایران، به این هنر، لطمۀ فراوان زد و آنگاه هم که ایرانیان خواستند در پی جبران گذشته برآیند صنعت نساجی در مغرب زمین ماشینی شده و برای تولید انبوه و بسیار آماده بود.
نساجی ایران در نیم قرن گذشته:
تا قبل از سال ۱۳۰۰، صنعت نساجی ماشینی کشور، محدود به چند کارخانۀ کوچک نخ ریسی بود. اما از آن به بعد به علت رشد جمعیت و احتياج روزافزون در مصرف، توسعه و تکامل این صنعت مورد توجه قرار گرفت. در این دوره با اتخاذ تدابیری از قبیل بخشودگیهای مالیاتی، اعطای وامهای کمبهره و درازمدت و تجدیدنظر در مقررات واردات پارچه، موجبات توسعۀ صنایع نساجی فراهم شد و توأم شدن این تدابیر، با مساعی سرمایه گذاران خصوصی باعث شد تعداد زیادی کارخانههای نساجی، در نقاط مختلف کشور، پدید آید. علاوه بر آن، تعدادی کارخانه، توسط دولت تأسیس یافت که هدف از ایجاد آنها این بود که از يكسو محصولات نساجی مورد نیاز مردم در داخل کشور تهیه شود و از سوی دیگر راهنمایی و تشویق بخش خصوصی عملاً ممکن گردد. و صاحبان صنایع خصوصی، با اطمینان از سودبخشی این صنعت و آشنایی به وضع کارخانههای دولتی، اقدام به سرمایه گذاری کنند و برای انتخاب ماشین آلات و نحوه بهره برداری از دستگاهها و طرز مدیریت، اصول و شرایط رعایت شده در کارخانههای دولتی را ملاك عمل قرار دهند. به طور کلی اگر سیر تحول صنعت نساجی در ایران را بخواهیم دوره بندی کنیم. این صنعت به چهار دوره تقسیم میگردد.
الف. از سال ۱۳۰۰ تا سال ۱۳۲۰.
ب. از سال ۱۳2۰ تا سال ۱۳۳۲.
ج. از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳4۱.
هـ . از سال ۱۳4۱ تا زمان حال.
صنعت نساجی تا سال ۱۳۲۰:
در حقیقت صنعت نساجی ماشینی در ایران که از هیچ شروع شده بود، طی چند دهه، رشد قابل ملاحظهای کرد. به طوری که در سال ۱۳۲۰ تعداد کارخانجات نساجی کشور از دو واحد کوچك دوران گذشته، به چهل واحد رسیده و قسمت مهمی از نیاز داخل را برطرف میساخت. جمع کل تولید کارخانجات نساجی پنبهای (تولید پارچه)، اعم از کارخانجات مدرن ماشینی و یا دست بافان، در سالهای قبل از پایان جنگ دوم جهانی، سالانه حدود ۱۰ میلیون متر بود که در حدود نیمی از احتياجات کشور را تأمین میکرد. تولید سالانه پارچههای پشمی نیز در حدود یک میلیون متر بود که یک سوم احتياجات داخلی را برطرف میساخت. کارخانه حریربافی چالوس نیز با تولید سالانه حدود ۵۰۰ الی 6۰۰ هزار متر، يك دوم نیاز داخلی را پاسخ میداد. و دو کارخانه گونی بافی قائم شهر و رشت قسمتی از لفاف و چتائی مصرفی کشور را تأمین میکرد.
صنعت نساجی تا پایان سال ۱۳۳۲:
در دوران جنگ جهانی دوم، واردات کالا به خصوص لوازم یدکی ماشین آلات و مواد شیمیایی مورد مصرف در این صنعت و همچنین واردات پارچه به مقدار زیادی کاهش یافت و حتی در بعضی از موارد متوقف شد. لذا تقاضا برای منسوجات داخلی به سرعت افزایش یافت و مدیران کارخانجات نساجی برای استفاده از این فرصت و بهره مندی از ترقي قیمتها، میزان تولید را بالا برده، و بدون توجه به قدرت و ظرفیت وسایل تولیدی، دست به این کار زده، و ماشین آلات مربوطه را بیش از حد فرسوده ساختند و هیچ اقدامی هم برای تعویض و اصلاح ماشین آلات و مدرنیزه کردن آن و بهره گیری از پیشرفتهای تكنيك جدید نکردند. از طرفی به علت عدم ثبات سیاسی در کشور، سرمایهداران قدمی در جهت سرمایه گذاری برنداشتند. در نتیجه، پس از مدت کوتاهی صنعت نساجی کشور دگرگون شد و سیر نزولی را طی کرد. محصول کارخانجات رو به کاهش نهاد و تعدادی از آنها به علت ورشکستگی صاحبان فرسوده بودن ماشین آلات و کمبود کارگر کلاً تعطیل شدند و این وضع تا سال ۱۳۳۷ ادامه داشت.
تلاش دوباره:
با شروع برنامۀ عمرانی اول، دولت اقداماتی برای احیای مجدد صنعت نساجی انجام داد و مبلغ ۵۰۲ میلیون ریال برای توسعه این صنعت تأمین اعتبار شد. در این دوره، علاوه بر کمک دولت به توسعۀ صنعت نساجی، بخش خصوصی نیز در این زمینه شروع به سرمایه گذاری کرد و به این ترتیب تا سال ۱۳۳۲ تعداد کارخانههای نساجی در ایران به 51 واحد رسید و ۵۰۳۸ دستگاه ماشین بافندگی در این کارخانجات به کار پرداخت. که این میزان نسبت به سالهای قبل از جنگ، ۱۸۵۰ دستگاه فزونی داشت.
صنعت نساجی پس از سال ۱۳۳۲:
دولت حدود ۳ میلیارد ریال برای توسعه و تکمیل صنایع نساجی، سرمایه گذاری کرد. این سرمایه گذاری شامل سرمایه گذاری در کارخانجات نساجی دولتی، مشارکت در سرمایه با سرمایه گذاران خصوصی و اعطای وام به صاحبان صنایع نساجی بود. به این ترتیب صنعت نساجی، باز هم، گسترش یافت و علاوه بر نوسازی ۱4 کارخانهای که به علت فرسودگی ماشین آلات تعطیل شده بود، ۱۰ واحد به کارخانههای نساجی افزوده شد. و در 6۱ کارخانه موجود بیش از ۸6۰ میلیون متر پارچه و ۱۰ هزار تن گونی و ۱۷ تن نخ ابریشم تولید میشد.
تربیت متخصص:
اگرچه در سالهای ۱۳۳۲ تا ۱۳4۱ صنعت نساجی، از لحاظ سرمایه گذاری و تعداد کارخانهها و ماشینآلات افزایش چشمگیری داشته است و به خصوص بخش خصوصی، با استفاده از وامها و کمکهای دولت، نقش مؤثری در توسعۀ این صنعت داشته، ولی متأسفانه به علت عدم مدیریت صحیح و نبودن افراد متخصص، استفاده کاملی از ماشین آلات به عمل نیامده و تولید کارخانه ها خیلی کمتر از ظرفیت اسمی و تولید واقعی بوده است.
از سال 1342 به بعد، صنعت نساجی بیشتر در جهت مدرنیزه کردن ماشین آلات و افزایش بهره وری کار بوده و در نتیجه در طی این مدت از لحاظ تعداد ماشین آلات تغییرات زیادی به وجود آمده و ضمناً صنایع نساجی دیگر، مانند تولید الیاف مصنوعی، تولید پارچههای کشباف، انواع فرشهای ماشینی، در مملکت آغاز به کار کرده است. در طی این مدت تعداد کارخانههای نساجی به بیش از دو برابر رسید و از طرفی به علت مدرنیزه کردن ماشینهای قدیمی و خرید ماشینهای جدید نساجی، هم کیفیت و هم کمیت تولید منسوجات ایران افزایش چشمگیری یافت به نحوی که در پایان سال ۱۳۵۵ سرمایه گذاری در این صنعت به حدود ۹۰۰ میلیون دلار رسید که در حدود ۸۷ درصد آن مربوط به بخش خصوصی میباشد. بنابر آمار موجود در سال ۱۳۵5 در ایران حدود ۱64 کارخانه نساجی وجود داشته، و جمع کل تعداد نیروی انسانی شاغل در این صنعت تا پایان همان سال ۹5۰۰۰ نفر بوده است. از ۱64 کارخانه بزرگ نساجی، 68 کارخانه در صنعت منسوجات پنبهای و الیاف مصنوعی مشغول فعالیت بودهاند که از این رقم ۳ کارخانه در زمینه تولید الیاف مصنوعی، ۱۵ کارخانه در صنایع تولید انواع پوشاك، ۳ کارخانه در صنعت تولید کنف، ۲ کارخانه در تولید صنعت ابریشم طبیعی، ۳ کارخانه در صنعت نخ برای صنایع تریکو و کشباف، ۷ کارخانه در صنعت انواع فرشهای ماشینی، 4 کارخانه در صنعت نخهای فرم یافته (نخ استریج و غیره)، و 43 کارخانه در صنعت تولید انواع کشبافهای تاری و پودی و جوراب بافی مشغول کار بودهاند. غرض از آراء این آمار، بیان رشد صنایع نساجی در گذشته بوده و چنانچه طالب آمار دقیقی در این مورد باشیم، میتوانیم انتشارات وزارت صنایع را مورد مطالعه قرار داده و تأسیس و وجود کارخانههای جدید را تا این تاریخ پیگیری کنیم.